هر فردی علاقهمند است که احساس کند تمام اشخاص دیگر دوستش دارند، برای او احترام قائل هستند و او را همانطور که هست، بپسندند. این احساس در تشدید حس اعتماد به خود و اتکا به نفس بسیار مؤثر است و به ویژه برای کودکی که خود را متکی به بزرگسالان میبیند، اهمیت خاصی دارد. احساس ایمنی و ارضای عاطفی کودک، قبل از اینکه به مدرسه برود فقط توسط پدر و مادر تأمین میشود و دلش میخواهد مطمئن باشد که اولیایش او را دوست دارند و همیشه دوست خواهند داشت. برای کودک، پدر و مادر در حکم سپری علیه بلایای روزگار هستند و منبع ایمنی و ارضای خاطر جسمی و روانی به شمار میآیند. کودک، علاوه بر احساس مهربانی که لازم است نسبت به اولیای خویش داشته باشد و از آنها محبت ببیند، میخواهد مطمئن باشد که پدر و مادرش نیز، یکدیگر را دوست دارند. البته منظور این نیست که کودک به هیچ وجه مخالفت پدر و مادر را با یکدیگر نبیند؛ بلکه باید سعی کرد تا احساس ایمنی او بر اثر شکی که در مورد روابط پدر و مادر دارد، متزلزل نشود. برای کودک، پدر و مادر در حکم سپری علیه بلایای روزگار هستند و منبع ایمنی و ارضای خاطر جسمی و روانی به شمار میآیند.اگر بیش از یک کودک در خانواده باشد، وظیفه والدین است که به آنها بفهمانند هر یک را به اندازه دیگری و هر کدام را به خاطر شخصیت خود او دوست دارند. والدین به هیچ وجه نباید میان کودکان خود تبعیض قائل شوند و آنها را با هم مقایسه کنند، بلکه لازم است هر کدام را برای استعدادها و خصوصیاتی که دارند، مورد تشویق قرار بدهند و به این وسیله برای رشد و پیشرفت قوای مثبت آنها تلاش کنند. احتیاج به احساس ایمنی، در نوزاد نیز وجود دارد و نیازمند آن است که یک دوره طولانی از توجه و علاقه مادری برخوردار باشد و اگر در آن مدت مادر کنارش حضور نداشته باشد، باید فرد دیگری مسئولیت او را به عهده بگیرد؛ چنین توجهی ادامه حالت طبیعی جنین است زیرا در آن مدت از او به خوبی محافظت میشده و این توجه، برای جلوگیری از بروز اضطراب در نوزاد، امری بسیار ضروری است. این رابطه نه تنها برای ارضای حوائج جسمی و روانی کودک لازم است، بلکه روابط اجتماعی را نیز پایهگذاری میکند. یکی از منابع تولید احساس ایمنی در کودک، شیردادن مادر به کودک است، زیرا نزدیکی جسمی و روانی نوزاد به مادر، در او ایجاد آرامش میکند. نباید تصور کرد شیر دادن مادر برای تشکیل شخصیت سالم یک امر مسلم است، بلکه باید دانست نحوه رابطه عاطفی مادر با کودک در هنگام شیر دادن نقش بسیار مهمتری را ایفا میکند. به عبارت دیگر، مادر میتواند بدون اینکه شیر خودش را به کودک بدهد او را پرورش دهد، به شرط اینکه محبت و رابطه صمیمانهای که کودک به آن نیاز دارد، تأمین شود.
به بیان بهتر، شیردادن مادر به کودک به خودی خود در کودک مؤثر نیست بلکه چون به وسیله آن، مادر ابراز محبت میکند، نبودن آن، توسط نوزاد به عدم محبت تعبیر میشود.
والدین به هیچ وجه نباید میان کودکان خود تبعیض قائل شوند و آنها را با هم مقایسه کنند، بلکه لازم است هر کدام را برای استعدادها و خصوصیاتی که دارند، مورد تشویق قرار بدهند و به این وسیله برای رشد و پیشرفت قوای مثبت آنها تلاش کنند. اغلب تصور میشود پدر و مادرها به طور طبیعی کودکان خود را دوست دارند. اگر چه ممکن است اکثریت قریب به اتفاق والدین به اطفال خود علاقهمند باشند، اما عدهای هم هستند که کودکانشان را از خود میرانند. روانشناسان، روزانه با خانوادههای متعددی برخورد میکنند که در آنها پدر، مادر یا هر دو، کودکان را از خود میرانند. راندن از خود، در شرایط عادی درجات مختلفی دارد و اغلب پدر و مادرها فقط گاهی این عمل را انجام میدهند و به ندرت پدران و مادرانی پیدا میشوند که طفل را به طور کامل از خود برانند. اولیای مورد اشاره، چنین استدلال میکنند که برای پرورش صحیح کودک، باید گاهی از برآوردن خواهشهای او خودداری کرد. گاه والدین این روش را، حتی در مورد تربیت نوزاد که باید مورد توجه کامل عاطفی و جسمانی باشد نیز به کار میبرند در سالهای اول زندگی، شخصیت سالم براساس ارضای خواستههای عاطفی و جسمی پایهگذاری میشود نه بر مبنای محرومیت و ناکامی. کودکی که از ابتدای زندگی با خوشحالی و آرامش پرورش یافته باشد، این شانس را دارد که به زندگی امیدوار بوده و دیدگاهی مثبت نسبت به دنیای خود داشته باشد. اما احتمال وجود این شانس برای کودکی که احساس میکند به واسطه بدی رفتارها، محبت پدر و مادر را از دست داده است، بسیار ضعیف است. لذا ضمن راهنمایی، باید به او فهماند که پدر و مادر با صمیمیت و دلسوزی قصد کمک به او را دارند و به هیچ وجه نباید احساس کند که چون قادر نیست مطابق میل پدر و مادر رفتار کند، او را دوست نخواهند داشت. متاسفانه رسیدن به این طرز فکر، برای بعضی پدر و مادرها مشکل است و اکثر اوقات اگر کودک، رفتارهایی نشان دهد که مطابق خواسته آنها نباشد، به تدریج احساس تنفر واقعی نسبت به کودک پیدا میکنند. دلایل طرد شدن کودکان به وسیله پدر و مادر، متعدد و مختلف است که از آن جمله زیبایی جسمانی، مقدار هوش، طرز رفتار و اخلاق و علایق و امثال آن را میتوان ذکر کرد. به طور کلی در طرد کردن و از خود راندن کودک دو روش به وسیله پدر و مادرها به کار برده میشود، یکی بیاعتنایی و دیگری پرخاشگری. بر اثر بیاعتنایی، کودک احساس میکند پدر و مادر، او را نمیخواهند و فقط بر اساس انجام وظیفه، حضور او را در خانه تحمل میکنند.
روش دیگری که بعضی پدر و مادرها در طرد کردن کودک اعمال میکنند، پرخاشجویی و تنبیه است. این گروه از پدر و مادرها اغلب رفتار خود را منطقی جلوه میدهند و ادعا میکنند داشتن انضباط سخت، کودک را آبدیده و آماده مقابله با مشکلات میکند. بعضی از پدر و مادرها، در رابطه با کودکان خود، درست به شیوه ای مخالف، رفتار میکنند. به این معنی که کودک را بیاندازه مورد توجه قرار میدهند و در مقابله با مشکلات محفوظ میدارند. البته، در چند ماه اول زندگی کودک، محافظت و توجه دائمی و کامل افراد را لازم دارد . اما هنگامی که کودک رشد میکند، باید بفهمد امکان اینکه دائم به او توجه شود و او را تحت محافظت قرار دهند، وجود ندارد. در ضمن باید به کودک یاد داد که به طور مستقل فکر و عمل کند تا زمانی که به سن بلوغ میرسد و ناچار به تصمیمگیری برای مقابله با مشکلات زندگی میشود، توانایی آن را داشته باشد تا به تدریج از لحاظ اقتصادی و روانی از اولیای خود جدا شود. اغلب اوقات والدین یک کودک به ویژه مادر،با محافظت و توجه زیاده از حد، او را متکی به خود و غیر مستقل بار میآورند در نتیجه برای کودک برقرار کردن روابط سالم با دیگران، بسیار مشکل میشود. روش صحیح تربیت کودک حد وسط میان دو روش بالاست، به این معنی که پدر و مادر باید احتیاجات عاطفی کودک را ارضا کرده و در ضمن او را به داشتن عقاید، رفتار و تصمیمات مستقل تشویق کنند. گاهی اوقات خانوادههایی که در آن زن و شوهر از هم جدا نشدهاند و با هم زندگی میکنند، نسبت به خانوادههای گسسته اثر مخربتری بر روی کودکان میگذارد. به این معنی که اگر اولیا با هم تفاهم و توافق نداشته و همیشه در حال نزاع و مشاجره باشند، کودک احساس ناامنی و حقارت شدید خواهد کرد. گاه او دچار ترس شدیدی، نسبت به جدایی والدین میشود. در ضمن، بحث و جدال دائمی والدین تولید اضطراب همیشگی و آزاردهندهای در کودک خواهد کرد، که اگر این اضطراب مدتی ادامه یابد تأثیرآن بدتر از اضطرابی است که از جدایی پدر و مادر حاصل میشود. به علاوه، احتمال این خطر هست که اضطراب کودک به تمام جوانب تعمیم یابد و به ویژه به شکل ترس از آتیه ظهور کند. اعلب اوقات منشأ اضطراب بزرگسالان را میتوان در اختلافات پدر و مادر آنان در زمان کودکی یافت. اگر میان زن و شوهری خصومت آشکار وجود داشته باشد، فرزند خردسال آنها دچار تعارض و کشمکش روانی میشود و نمیداند از کدام یک باید جانبداری کند یا اینکه حق را به کدام طرف بدهد.در این گونه موارد، ممکن است کودک گاهی به سوی مادر و زمانی به جانب پدر روی آورد و گاهی اوقات هم تنها از یک طرف پشتیبانی کند که چنانچه کودک فقط از یکی از اولیا طرفداری کند، ممکن است تنفر و خشم دیگری را نسبت به خود برانگیرد و اگر نسبت به هر دو در مواقع مختلف، نظر موافق نشان دهد، موجب ایجاد اضطراب و تشویق و تنش در او خواهد شد. در هر صورت کودک نه تنها از این معامله نفعی نمیبرد، بلکه اثرات عمیق و جبرانناپدیری بر شخصیت او گذاشته خواهد شد. البته لازم به ذکر است که اختلافات خانوادگی، لزوماً موجب ایجاد و اختلالات روانی در کودک نمیشود. زیرا گاهی کودکانی بودهاند که با وجود خانواده ناآرام توانستهاند به خوبی با محیط خود سازش پیدا کرده و زندگی سالمی را بگذرانند. اما به طور کلی، اغلب کودکانی که در خانوادههای غیرعادی پرورش پیدا میکنند، تحت تأثیرات سوء آن قرار میگیرند.
نظرات